خاکستر عشق غزل هامون

 

غزليات عاشقانه هامون

گلي دارم كه چون او نازنين نيست

و همتايش به افلاك و زمين نيست

همه شب ها به يادش مي نشينم

اگرچه با دل ما هم نشين نيست

بسازم خانه اي در نرگسانش

اگر چه چشم زيبايش بر اين نيست

بخواهم ساكن آن دل شدن را

كه بهتر از دل او سرزمين نيست

اگر دستش به شاهان هم نداده است

شكستي در اميد خوشه چين نيست

ز گرماي رخ ماه تو ديدن

چه شرم آبي كه جاري از جبين نيست

غمت زيبايي جان و دل ماست

كه هستي را چو عشق تو نگين نيست

كنار آن همه زيبايي عشق

چه آتش ها كه از غم در كمين نيست

امان از چرخش اين چرخ بدنام

كه جز غم ها به راهش ره نشين نيست

به جز از ياد تو گيتار هامون

نوايي ژرف و ناز و خوش طنين نيست

 

همدمم گر شده بودي غم جانم مي رفت

در بهار خوش چشم تو خزانم مي رفت

در هواي خوش دلدادگي و دلخواهي

مشكل كار و هياهوي جهانم مي رفت

با تو فرقي نكند خاك كوير و ساحل

در كنار تو غم جا و مكانم مي رفت

قطره ي عشق من از دست تو دريا مي شد

در حريم خوش عشق تو كرانم مي رفت

طي شود عمر من و طي نشود عمر فراق

به چه ارزان زكفم عمر گرانم مي رفت

آب شرم از رخ من در پي ديدار آمد

و چو جويي ز تن اسرار نهانم مي رفت

رفتي و آتشي از غصه به جانم افتاد

و چه آبي ز دو چشم نگرانم مي رفت

شهر غم خانه ي من شد ز فراغ رخ تو

و جواني ز دل و چشم جوانم مي رفت

بي تو در جمعيت بي كس تنهايانم

و چو آنها همه ي نام و نشانم مي رفت

بسته هامون نگهش را كه نبيند روزي

دست معشوقه به دست دگرانم مي رفت

تعداد صفحات : 7
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد